عاشقانه من و همسر عاشقانه من و همسر ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ناناز مامان

جشن دوماهگیه وبلاگت

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام عسل مامان! الهی قربونت بشم. بالاخره وبلاگ تو گوگووووووووووووووولللللللللللیه مامان 2 ماهه شده. 2ماهگیه وبلاگت مبارک. مامانی امروز رفتم یه عالمه خرت و پرت البته مهم خریدم. جات حسابی خالی بود عشقم. خسته و کوفته اومدم خونه. گفتم امروز باید تو وبلاگ عزیزدلم یه چیزی ثبت کنم تا وب گلم 2 ماهه بشه. الوعده وفا. خیلی خستم عسلی حسابی خوابم میاد مامانی. می بوسمت شبت بخیر. سلام منو به همه فرشته های خوب خدا که در نبود من از تو مراقبت می کنن برسون. ایشالا زود زود می آی پیش خودم . (اگه خدا بخواد) اییییییییییشالا. بوس بوس بوس بوس بوس بوس بوووووووووووووووووووووووووس ...
1 اسفند 1390

ماه پر جنب و جوش

سلام عسسسسسسسسسسسلم سلام عشششششششششششقم. فرشته مامان! معذرت می خوام. الان 3 روزه نتونستم بهت سر بزنم. آخه آخره ساله. کارمون حسابی مضاعف شده. همش می گن وای وای بجنبین آخر ساله ها. تا 10 - 15 اسفند می تونیم پروژه ها رو پول کنیم باید بجمبیم. وااااااااااای واااااااااااااااااای ! مامانی اینم کار ما این دنیاییاست حالا ایشالا می آی خودت همه اینا رو تجربه می کنی. این روزا همه دنبال نو شدنن. لباس نو، وسايل نو، گردگیری، ......... حتی طبیعت هم داره خودشو برای نو شدن و باروری مجدد آماده می کنه. ای کاش می شد. شما هم همراه شکوفه های بهاری تو دلم شکل می گرفتیی و می شدی گل ما. معذرت می خوام مامانی بازم عجوووووووووووولی کردم. هر وقت خد...
30 بهمن 1390

یه دنیا دلم تو رو می خواد.................

سلام گلمممممممممممممممممممممممممممممم امروز با خاله لادن رفته بودم دانشگاه. برگشتنی یه سر رفتم خیابون شریعتی. تو مترو یه گل نازیو دیدم. نمی دونی چقده دلم قیلیج ویلیج رفت. مامانی! اسمش دریا خانم بود. مثل یه دریا پر از شور و نشاط و نمک و نمک و نمک. واااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدایا اگه من یه همچین گل خوشگل و نازی داشتم دیگه چی می خواستم از این دنیا. وای دلم می خواست پاشم بخورمش. مامانی یعنی می شه یه روزی هم بیاد که از شیرین کاری و بانمکی تو از خود بی خود بشم. عسسسسسسسسسسسسللللللللللللللم دوسسسسسسسسسسست دارم ...
26 بهمن 1390

ولنتاین بدون تو که خود عشقی

سلام گلم سلام عشقم سلام عزیزم ناناز مامان، امروز روز ولنتاین (روز عشق) بوده. می دونی گلم همه مردم عاشق تو این روز به هم تبریک می گن و به عشقشون ابراز عشق و محبت می کنند. برای من و بابایی هم امروز یه فرصت مناسب برای این بود که بازم به هم یادآوری کنیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم. اما عزیزم تا تو نیای عشق ما کامل نمی شه. این ولنتاین بدون تو (که خود عشقی) گذشت. امیدوارم سال دیگه من و بابایی به همراه تو ولنتاین رو جشن بگیریم. عشقم منتظریییییییییییییییییییییییییییییییییییییم   عسلم امروز خیلیا بهم تبریک گفتن می خوام ٢ تا از خوشگلتراشو برات بنویسم: خداوند نقاش چیره دستیست، برای فهمیدنش به دوردستها خیره مشو، نگاهی به آیینه بین...
25 بهمن 1390

فرصت دوباره

سلام مامانی سلام عشقم گلم یه چهار پنج روزی می شه نتونستم به وبلاگ سر بزنم آخه این روزا تعطیلات پشت هم بوده مامانی و بابایی هم رفتن شمال حسابی گشت و گذار کردن خیلی خوش گذشت فقط جای تو نی نیه نازمون خالی بود. عزیزم امروز موقع برگشت کنار جاده یخورده استراحت کردیم هوا خیلی سرد و برفی بود حسابی کولاک شده بود. چندتا سگ خوشگلم هی دور و بر ماشین ما می گشتن و منتظر بودن یه چیزی بدیم بخورم کلی خودوشونو واسه ما لوس می کردن. من و بابایی هم خیلی دلمون براشون سوخت آخه واقعا گشنشون بود ما هم هر چی غذا و بیسکوییت داشتیم دادیم اونا خوردن اونقدر حال داد اونقدر سیر شدنشون لذت بخش بود بازم اونجا جای تو گلمون حسابی خالی بود. خلاصه اینم تموم شد از فر...
22 بهمن 1390

روزشمار مامان برای اومدنت

سلام عزیزم بازم مامان اومده سراغ خیالت تا یه کم درد دل کنه عشقم! عزیزم! بازم یه ماه دیگه پر از امید و آرزو داره شروع می شه و من دور مجدد مصرف قرص های لتراکس (لتروزول) رو شروع کردم. عزیزم برای صدمین بار بازم می خوام این ماه به این فکر کنم که داری می آی. می خوام به این فکر کنم که وقتی بابایی با نگاهش ازم می پرسه چه خبر بهش خبر خوش حضورتو بدم. دلم می خواد داد بزنم و به همه دنیا بگم تو هستی، تو تو دلمی، تو داری می آی............ و خیلی آرزوهای دیگه. مامانی امروز کلی کار تو شرکت داشتم. یه عالمه کار اتوکدی داشتم العان تازه رسیدم خونه حسابی خستم عشقم. دوست داشتم بیشتر باهات حرف بزنم اما حسابی خوابم میاد شب بخیر مامانی. به امید ...
17 بهمن 1390

روزهای سخت

سلام عزیزم امروز خیلی کلافه بودم مامان. تمام روز خودم و با کار سرگرم کردم. کلی اضافه کاری کردم. اگه کارم نبود نمی دونستم باید چیکار کنم. هیچی خوشحالم نمی کنه. احساس می کنم تو یه مرحله از زندگیم گیر کردم. احساس می کنم کامل نیستم. فکرشم نمی کردم یه روزی با تو آزمایش بشم. من عاشق تمام دردونه ها و گلهای دنیام. تمام این ٣ سال اخیر رو یه این فکر می کردم که به زودی یه مادر می شم. اما مامانی ظاهرا برای رسیدن به تو باید راه طولانی رو برم. نمی دونی بعد از هر دوره درمان وقتی می فهمم تو تو دلم نیستی چه حالی می شم. عزیزم نمی دونم حالا که این وبلاگ و راه انداختم اصلا روزی می اد که تو از تو دل من بیای تو این دنیا و بزرگ شی و این وبلاگ و بخونی...
17 بهمن 1390