فرصت دوباره
سلام مامانی
سلام عشقم
گلم یه چهار پنج روزی می شه نتونستم به وبلاگ سر بزنم آخه این روزا تعطیلات پشت هم بوده مامانی و بابایی هم رفتن شمال حسابی گشت و گذار کردن خیلی خوش گذشت فقط جای تو نی نیه نازمون خالی بود.
عزیزم امروز موقع برگشت کنار جاده یخورده استراحت کردیم هوا خیلی سرد و برفی بود حسابی کولاک شده بود. چندتا سگ خوشگلم هی دور و بر ماشین ما می گشتن و منتظر بودن یه چیزی بدیم بخورم کلی خودوشونو واسه ما لوس می کردن.
من و بابایی هم خیلی دلمون براشون سوخت آخه واقعا گشنشون بود ما هم هر چی غذا و بیسکوییت داشتیم دادیم اونا خوردن اونقدر حال داد اونقدر سیر شدنشون لذت بخش بود بازم اونجا جای تو گلمون حسابی خالی بود.
خلاصه اینم تموم شد از فردا داروهای این ماهم هم تموم می شه این ماه خیلی امید دارم بیای عشقم خواهش می کنم بیشتر از این چشم به راهم نذار عشقم منتظرتم بوس.